آش نخورده و دهان سوخته !

 

 

 

آش نخورده و دهان سوخته !

 

  فرزاد، مهندس صنایع بود و با تجربه‌های زیادی که از کار کردن در شرکت‌های مختلف به دست آورده بود، در سال 95 تصمیم گرفت کار تولید کنسانتره مس را آغاز کند. یک معدن مس پیدا کرد و یک کارخانه هم برای تولید کنستانتره مس در سمنان اجاره کرد. فرزاد با احتیاط قراردادی با صاحب کارخانه تنظیم کرد مبنی بر اینکه تمام مسئولیت‌های قانونی بر عهده خود صاحب کارخانه است و فرزاد فقط آن را احیا می‌کند. حساب مشترکی باز کردند که فرزاد مبالغ موردنیاز را تأمین می‌کرد و خرید مواد اولیه، فروش محصولات، بیمه کارکنان، پرداخت مالیات و دیگر هزینه‌ها همه با اسم خود صاحب کارخانه انجام می‌شد.

 

زمانی که فرزاد شروع به کار کرد، کارخانه یک سال بود که تعطیل شده بود. یکی دو ماه اول، فرزاد با کمک 3 کارگری که آنجا بودند تجهیزات را مجدداً آماده بهره‌برداری کرد. یک ماه از شروع کار کارخانه گذشته بود که بازرسان تأمین اجتماعی با یک جریمه 200 میلیون تومان برای لیست بیمه 40 نفره از راه رسیدند. فرزاد فهمید یک سال قبل که کارخانه تعطیل شده، صاحب کارخانه ترک کار کارگران را به بیمه اعلام نکرده است و از طرفی هم بازرسان بیمه در طول این‌ یک سال اصلاً برای بازرسی مراجعه نکرده بودند که تعطیلی کارخانه را اعلام کنند. گویا در طول این یک سال، ابلاغیه توسط بیمه صادر می‌شود، اما به دلیل تعطیلی آن، به دست کسی نمی‌رسد. بعد از مدتی ابلاغیه به اجراییه تبدیل و همان موقع بازرسان تأمین اجتماعی به کارخانه می‌آیند. تأمین اجتماعی حساب مشترک فرزاد و صاحب کارخانه را مسدود می‌کند. تا فرزاد بخواهد شکایت کند و استدلال بیاورد که برمبنای قرارداد هیچ مسئولیتی بر عهده او نیست، تأمین اجتماعی صاحبان حساب را ممنوع‌الخروج و از حساب آن‌ها به‌اندازه‌ی بدهی، پول برداشت می‌کند.

 

فرزاد می‌توانست از صاحب کارخانه شکایت کند و به حقوق خود برسد اما این کار خیلی زمان‌بر بود. برای اینکه کارش تعطیل نشود مجبور شد به جبران از دست رفتن آن پول، از دوستان و آشنایان قرض بگیرد ولی فقط توانست بخشی از آن را شرعی و قانونی تهیه کند و برای مابقی مجبور شد از بازار غیررسمی با بهره مضاعف پول تهیه کند. این موضوع فرزاد را به‌شدت ناراحت کرد.

 

اما این پایان داستان نبود، یک روز، دست یکی از کارگران زیر دستگاه آسیب دید و کارگر شکایت کرد. صاحب کارخانه، بیمه مسئولیت نداشت و بازهم در دسترس‌ترین فرد، فرزاد بود. با شکایت کارگر به وزارت کار، دو اتفاق افتاد. اول این‌که، فرزاد محکوم به پرداخت خسارت شد. دوم آن‌که، کارگر در شکایت خود قید کرده بود که در سال گذشته - که کارخانه تعطیل بود- حق‌وحقوق کارگران پرداخت نشده است. بدین ترتیب حکم جلب فرزاد صادر و او بازداشت شد. علاوه بر آن، بقیه کارگران هم شروع به شکایت کردند که حقوق یک سال گذشته خود را برگردانند و باز به دلیل وجود حساب مشترک در کارخانه، این سرمایه و پول فرزاد بود که داشت از دست می‌رفت.

به‌هرحال در کمتر از یک سال کارخانه تعطیل و کارگران بیکار شدند و بخش زیادی از اموال فرزاد بابت بیمه و حقوق و خسارتی که هیچ ارتباطی به او پیدا نمی‌کرد از دست رفت و فرزاد برای همیشه از تولید خداحافظی کرد.

 

 

اندیشگاه سیاست‌نگاری ایران